کلام «اهل اشارت» در تفسیر روض الجنان

پدیدآورجویا جهانبخش

نشریهآینه پژوهش

شماره نشریه94

تاریخ انتشار1389/12/07

منبع مقاله

share 1487 بازدید
کلام «اهل اشارت» در تفسیر روض الجنان

جویاجهانبخش

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
حافظ
امت اسلامی ـ به دلایل گونه گون قرآنی و حدیثی و… ـ جملگی همداستانند که در آیات قرآن کریم معانی ژرفی, فراتر از آنچه عموم دریابندگان زبان عربی درمی توانند یافت, هست.
نخبگان و دانشوران و اندیشه گران مسلمان از دیرباز در پی جستن و شناختن این معانی ژرف بوده اند و به نام ها و مصطلحات لونالون از این معانی ـ و احیاناً اقسام و انواع آنها ـ تعبیر نموده اند, یکی از این نام ها و مصطلحات (اشارت) (و جمع آن: اشارات) است که احتمالاً ریشه در لسان خاندان وحی(ع) نیز دارد; از امام جعفر صادق(ع) منقول است:
کتاب الله ـ عزّوجلّ ـ علی اربعة أشیاء: علی العبارة والإشارة و اللَّطائف والحقائق; فالعبارةُ للعَوامّ والإشارةُ للخواصّ و اللَّطائفُ للأولیاء والحقائقُ للأنبیاء.1
گروهی از کسانی که در صدد دریافت (اشارات) برآمدند صوفیان و عرفان گرایان بودند و در پیگیریِ این مطلب تا بدان جا پیش رفتند که مکتب و منهج تفسیری مشخصی تحت عنوان (تفسیر اشاری) پدید آمد2 و مؤلفاتی با تکیه بر همین منهج به عنوان تفسیر قرآن کریم در تراث اسلامی خودنمایی کرد.3
پیگیرندگان این روش صوفیانه تفسیر, هرچند حمل نصوص قرآنی را بر ظواهر آن رد نمی کردند اعتقاد داشتند در نصوص قرآنی اشاراتی نهان هست که بر سالکان و رهروان طریقت منکَشف می گردد و امکان تطبیق میان این اشارات و ظواهر مراد از نصوص, وجود دارد.4
از دیرباز منهج تفسیر اشاری مورد انتقادات جدّی علمای شریعت واقع گردیده است و با این همه محققان میان تفسیر اشاری مقبول و نامقبول فرق نهاده اند و در واقع آنچه نکوهیده اند ولنگاری ها و خیال پردازی های صوفیانه ای است که تحت عنوان تفسیر اشاری به مکتوبات اسلامی اقحام گردیده.5
حضور و نفوذ تفسیر اشاری در تفسیرنامه های مسلمانان مراتب و درجات مختلف داشته است. برخی از عالمان مانند بیضاوی و زمخشری تفسیر ظاهر آیات کریمه را وجهه همت خویش ساخته بودند و در تفسیر نامه هایشان به تفسیر اشاری نمی پرداختند. برخی مانند نیشابوری (صاحب غرائب القرآن و رغائب الفرقان) و آلوسی غالب همّشان مصروف تفسیر ظاهر بود, لیک قدری هم به تفسیر اشاری می پرداختند. بر بعضی چون سهل تستَری تفسیر اشاری غلبه داشت, لیک گاه به تفسیر ظاهر نیز اهتمام می کردند. بعضی چون ابوعبدالرحمن سُلَمی حول معانی ظاهرنمی گشتند و یکسره به تفسیر اشاری روی آورده بودند.6
در جایی که اکثر عالمان متقدم شیعه (تا سده هفتم ق) به تصوّف خوشبین نبودند و تصوف را امری غیر شیعی و پدیده ای در حوزه جمهور اهل تسنن می دیدند7 طبیعی است که تفسیر اشاری ـ با صبغه هویدای صوفیانه اش ـ در مؤلفات قدیم عالمان شیعی نفوذ و رسوخ چندانی نداشته باشد.8
مکتوبات پراکنده تفسیری شیخ مفید9 و تفسیرنامه های شیخ طوسی و شیخ طبرسی از این گونه تفسیر تهی به نظرمی رسد. شاید تفسیرنامه شیخ ابوالفتوح رازی موسوم به روض الجنان و روح الجنان, قدیم ترین تفسیرنامه مدرَسی و رسمی شیعی باشد که از (تفسیر اشاری) تهی نیست و به صراحت آن را مجال طرح داده است.
شیخ ابوالفتوح رازی (ح480ـ ح554ق) از حیث نوع رویارویی اش با صوفیه با بسیاری از علمای پیش از خود و حتی همروزگارانش تفاوت آشکار دارد. وی برخلاف کثیری از شیعیان متقدم به معارف صوفیانه و شماری از مشاهیر تصوف تا حدودی روی خوش نشان می دهد و رد پای دلبستگی هایی از این جنس در نوشتارش هویداست. به تعبیر علامه شعرانی ـ طاب ثراه ـ شیخ ابوالفتوح از اخبار و آثار و سخنان مشایخ صوفیه… بسیار آورده است.10
این انبوهی تا بدان جاست که یکی از پژوهشگران معاصر می گوید: (در این تفسیر گرانبها, غیر از مطالب مرسوم تفسیری, نکات عرفانی نیز بسیار آمده است و اگر کسی آنها را جمع آوری بکند خود یک کتاب نسبتاً کلانی می شود).11
آیت الله استادی ضمن یادکرد گرایش شیخ ابوالفتوح به (نقل مطالبی که در کتب عرفا و… [؟] دیده می شود) تصریح می نماید که (این موارد اصلاً در مجمع [البیان] و تبیان دیده نمی شود).12
آن سان که جای دیگر نوشته ام (شیخ ابوالفتوح واعظ و مذکّر بوده است و شاید سنت های واعظانه و مذکّرانه آن روزگار که با مجلس گویی های صوفیان مشترکاتی داشت ذهن و زبان وی را لختی با فرهنگ تصوف خوگر کرده باشد).13
شاید هم وی همان اندیشه مرحوم شعرانی را داشته که مرقوم فرموده اند: (مؤلف [= شیخ ابوالفتوح] از نقل کلام مشایخ صوفیه احترازنمی جست, چون بسیاری از آنها متشرّع و شیعی بودند و سخنان عالی گفتند و تنفّر از آن صوفی رواست که از حدود شرع پای فراتر نهد و به اصول آن مقیّد نباشد).14
هر چه باشد گفتارها و گفتآوردهای صوفی مآبانه در روض الجنان کم نیست و پاره ای از این شمار سخنان (اهل اشارت) است که به عنوان (تفسیر اشاری آیات قرآن) یا تبیین اشاری برخی از آنچه در تفسیر آیات گفته شده است مجال طرح یافته.
شیخ ابوالفتوح با تصریح به لفظ (اشارت) در این گونه موارد, گویی خواسته است این مطالب را از مطالب تفسیری مرسوم خود متمایز سازد. توجه به این تمایز, نکته ای است که برخی از اشارت جوی ترین صوفیان ـ مانند محیی الدین ابن عربی15 ـ نیز ملحوظ داشته اند.
کلمات منقول از اهل اشارت در روض الجنان که احیاناً با تقریر خود شیخ ابوالفتوح نیز آمیخته می نماید در مواردی واجد غایت هماهنگی با نصوص فارسی صوفیان آن روزگار است. گاه لحن این بیانات به گرمی و شورمندی و برانگیزندگی پر حرارت ترین اندرزهای صوفیان مجلس گوی تصوف خراسانی می رسد. در پاره ای از این گفتارها ـ چه پارسی و چه عربی ـ سجع گویی و شیوه ای ملحوظ است که امثال خواجه عبدالله انصاری و برخی متصوفان دیگر داشتند. از این می توان حدس زد نه فقط زبان, که اندیشه اهل اشارت نیز سخت گروگان آرایه های زبانی چون سجع بوده است.16
در این جا آنچه از کلام (اهل اشارت) و تفسیرها و تبیین های اشاری در روض الجنان دیده و بیرون نویس کرده ام, بنابر ترتیب متن, پیش روی شمامی گذارم:
* س2, ی1: الم
اهل اشارت گفتند: (الف) أنَا, (لام) لی, (میم) مِنّی; به الف اشارت به آن کرد که همه منم, به لام اشارت به آن کرد که همه مراست, به (میم) اشارت به آن کرد که همه از من است (ج1, ص97).
* س2, ی49: وَ إذ نَجَّیناکُم مِن ال فِرعَونَ…
پس از آوردن داستانی از این قرار که (… خبر متواتر گشت که زن عمران به پسری بار بنهاد. خبر به سمع فرعون رسید. گُماشتگان و خواص خود را فرستاد تا بدانند که این حال چگونه است. کسی آمد و خبر به مادر موسی آورد که کسان فرعون می آیند به تفحّص این حال. او کودک را برگرفت و در تنور نهاد و سر تنور برنهاد و خود بگریخت و خانه رها کرد. خواهر او ـ که خاله موسی بود ـ درآمد. از آن حال بی خبر بود. آتش بیاورد و در تنور نهاد تا پاره ای نان بپزد. تنور را آتش زبانه در هوامی زد. کسان فرعون درآمدند و همه سرای زیر و زبر کردند و مادر موسی را با دست آوردند. هیچ ندیدند. به سر تنور نرفتند که آتش عظیم در اومی بشَخید;17 وَهمِ ایشان از آن دور بود. برفتند و خبر دادند فرعون را. چو ایشان برفتند مادر موسی خواهر را گفت: کودک را چه کردی؟ گفت: من کودک را ندیدم. گفت: کودک در تنور بود, همانا آتش در تنور نهادی و کودک را بسوختی و جَزَع کردن گرفت. آن گه به سر تنور آمد و فرو نگرید. موسی(ع) در میان تنور نشسته بود و آتش گرد اومی گردید و او را گزَند نمی کرد. مادر موسی18 شادمانه شد و بدانست که خدای تعالی را در زیر آن کار سرّی هست… (ج1, ص272 و273). نوشته است: اهل اشارت گفتند خدای تعالی برای آن این حال به مادر موسی نمود تا چون فرماید او را به وحی الهام که موسی را به آب افگن او ایمن باشد و واثق [نسخه بدل: و اوثق و] داند که آن خدای که او را در آتش نگاه داشت در آبش نگاه دارد (ج1, ص273).
* س2, س117: … و إذا قضی أمراً فإنّما یَقول له کن فیَکون
اهل اشارت گفتند چنانستی که گفت: کار من به خلاف کار تو است, چنان که من به خلاف توام, [نسخه بدل: «تو] چون خواهی که [نسخه بدل: «تا] کاری کنی تو را آلت باید و ساز و عدّت و وقت و مهلت باید, [نسخه بدل: «من] چون چیزی خواهم بیش از آن وقت نروَد که گوینده گوید کن; کاف به نون نارسیده هژده هزار عالم آفریده باشم (ج2, ص130 و131).
* س2, ی158: إنّ الصفا والمروة مِن شَعائر الله…
اهل اشارت گفتند: اشارت در سعی به آن است که سائل محتاج چون به در خانه مخدوم و مقصود رسد نیارَد هجوم کردن و به یک بار فراز شدن, متردّدمی باشد و آمد شُدمی کند انتظار دستور را. حاج همچونین کنَد پیش از آن که در خانه شود تا تشبّه کرده باشد به سائل محتاج که گِرد در سرای پادشاه می گردد و طواف می کند تا که باشد که بارش دهد [نسخه بدل: دهند] (ج2, ص256).
* س2, ی197: الحجُّ أشهر معلومات فَمَن فَرَضَ فیهِنَّ الحجَّ فلا رَفَثَ ولا فُسُوقَ ولا جِدالَ فی الحجّ و ما تَفعلوا مِن خیر یَعلَمهُ الله و تَزَوّدوا فإنَّ خیرَ الزّاد التقوی و اتّقون یا أولی الألباب
… و اهل اشارت گفتند خدای چون ذکر سفر حج کرد مکلّفان را سفر قیامت یاد آورد و گفت: برای این راه زادی ساختی که به یک دو ماه بروی و بازآیی, برای سفری که چون بروی آن جا بمانی و نیز باز نیایی; اگر این را زاد بایَد, اولی و أحری که آن را زاد بایَد. زاد این راه گرانباری بوَد و زاد آن راه سبکباری بوَد. این جا هرچه گرانبارتر باشی تو را آسان تر بوَد و آن جا هر چه سبکبارتر باشی تو را بِه بوَد,20 برای آن که این جا بار بر پشت شتر باشد و آن جا بر گردن تو باشد, این جا زاد بر راحله باشد و آن جا زاد خود راحله باشد; این جا اگر راحله ات نبود و زادت نبود از تقوا زادی ساز و از پای خود راحله ای ساز, اگرت رحلی نبود به نعلی قناعت کن, چنان که گفت:
و حُبِیتُ من خوص الرکاب بِأسوَد
من دارش فَعَدَوتُ أمشی راکبا21
و اگر هیچ دانی که از توکل زادی سازی و از هوای نفس راحله و آن زاد توکل بر گردن اصطبار نهی و پای قهر به پشت هوای نفس در آری, چو او را پست کرده باشی انگار که راه برّیدی; هر چه راحله ات در زیر تو ضعیف تر باشد تو راه حق به سپَری به عکس راحله حاجّ که هر چه او قوی تر باشد ایشان ایمن تر باشند و چون سستی کنَد ایشان بترسند و خائف شوند. خطر ایشان در ضعف راحله باشد و خطر تو در قوّت راحله تو, و َأنتَ بِراحِلَتِک أحجی مِن الحَاجّ بِرَواحلِِهِم, أنتَ أحجی لو استَعمَلتَ الحِجی. اگر عقل داری تو را این بِه است. آن که راه حج سپرد زاد او حاضر باید و تو چون راه حق سپری از زاد این راه به نیستی قناعت کن:
تو را گر همی راه حق جویی اوّل
طلب کرد باید سبیل الرشادی
پس از نیستی زاد آن راه سازی
کجا بهتر از نیستی نیست زادی
بیش از آن نبود که چون از نیستی زاد سازی نیست شوی و همه هستی در تحت آن نیستی هست و همه وجود در ضمن آن عدم و همه اثبات در میان آن انتفا, لاجرم چون چنین کنی هم حاجی باشی, هم غازی. پایه جهاد بیش از پایه حج است; اگر دشمنی را نمی یابی که با او جهاد کنی تا کشته او شوی با خود گرد و با خود جهاد کن [نسخه بدل: جهادی کن] و در آن جهاد اجتهاد کن که از تو دشمن تر تو را دشمن نیست (أعدی عَدُوِّک بین جَنبیک) تا کشته خود شوی به دست خود, تا قاتل و مقتول تو باشی. به قاتلی درجه مجاهدان یابی, به مقتول پایه شهیدان:
صلاح تو در کشتن تست و آن گه
صلاحیت این مضمَر اندر فسادی
نبینی که پروانه شمع هرگَه
که بر باطنش چیره گردد و دادی
بری گردد از خویش و بر صدق دعوی
کند خویشی خویش را چون رَمادی
ولکن تو از آن پست همّت تری و دون منزلت تر که اختیار چنین چیزها کنی. تو خود کشته هوایی, چگونه کسی را کشی, تو خود اسیر مرادی, کسی را چگون اسیر کنی! گفتم [نسخه بدل: گفتیم] تو هوا را کشی, هوا تو را کشت. گفتم [نسخه بدل: گفتیم] تو مراد را قهر کنی, مراد تو را قهر کرد. گفتم [نسخه بدل: گفتیم] قهرمانی قاهر باشی, قهرمانده ای مقهور شدی. همه عمر در بند آرزو مانده تا باشد که برآید صد هزار جان عزیز برآید و آن برنیاید; صد هزار عمر چو [نسخه بدل: چون] عمر تو برسد و آن بنرسد, عمر تو به سر آید و جز آن که نوشته تو است به سر تو نیاید (قل لَن یُصیبَنا إلاّ ما کَتَبَ الله لنا هوَ مولانا…22). تو را یک نفس از این هوس پروای دگر چیز نیست:
ایا مانده بر موجب هر مرادی
شب و روز در محنت اجتهادی
نه در حق خود مر تو را انزعاجی
نه در حق حق مر تو را انقیادی
تومی باید تا بی هوس باشی, مصحَّف بی هوسی,23 اعنی بی هوش, بی هوش مدهوش24 مانده ای, از عقل دیوانه و از شرع بیگانه:
چو دیوانگان دایم اندر تفکّر
که گویی مرا چون برآید مرادی
این همه رنج بر منزل سپنج؟ گنج ابد رها کرده و رنج ابد اختیار کرده:
ز بهر دو روزه مقام مجازی
به هر گوشه ای کرده ذات العمادی
همانا به خواب اندری یا (نسخه بدل: تا) ندانی (نسخه بدل: بدانی)
که ما را جز این نیست دیگر معادی
این نه جای معاد است, جای معاد وقت میعاد است (فَیومُ القیامة میعادُهُ). امروز روز عهد است, فردا روز وعد است:
الیوم عهدُکُم فأینَ المَوعِدُ
هیهات لیس لیوم عهدِکم غدُ25
تو را میعاد به معادی است. پس تو را اعداد و استعدادمی باید برای آن معاد. تا آن روز که معاد شوی آن برای تو معد باشد. آن چیست؟ زاد تقواست (و تزَوَّدوا فإنَّ خَیرَ الزّاد التَّقوی).
ای خواجه, تو بر جناح سفری و مسافر را از زاد چاره نیست. از آن ملخ بیاموز ـ اگرچه این حدیث از مُلَح [نسخه بدل: مَلَخ] است از فواید ملخ [نسخه بدل: مُلَح] است:
مَرَّ الجَرادُ علی زَرعی فَقُلتُ لَهُ
اُسلُک سَبِیلَکَ لا تُولِع بِإفسادِ
فَقامَ مِنهُم خَطیب فوقَ سُنبُلَة
إنّا علی سَفَر لابُدَّ مِن زاد26
زاد [نسخه بدل: « تو] تقوی می باید. تو به زاد ازدیاد معاصی آورده ای, به این زاد راه نتوان بریدن; این زاد برسد و تو را به منزل نرسانَد:
و زادی قلیل ما أراه مُبَلّغی
أ للزّاد أبکی أم لطول مَسافتی؟27
تو را زاد یا در معاصی ازدیاد است یا دوستی آل زیاد است, اینت بترک سازی [نسخه بدل: مرگ سازی/ برگ سازی/ برگ و سازی] که تو را زاد است. حقیقت دان که تو را از دوستی یزید و زیاد بس زیاده جاه نباشد و اگرت از این زیادتی بود, آن زیادت همه نقصان است و اگر این ربح می شناسی, عین خسران است:
زیادةُ المَرء فی دنیاهُ نقصان
و ربحُهُ غَیرَ مَحض الحقّ خسران28
زاد عقبی تقوا باید که آن راهی پر آفت است, به پرخیز [نسخه بدل: پرهیز] باید بدان راه رفتن; راهی است پر خار و خاشاک (ج3, ص112ـ116).
* س2, ی245: مَن ذَا الّذی یُقرضُ اللهَ قَرضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ له أضعافاً کثیرة و اللهُ یَقبِضُ و یَبسطُ و إلیه تُرجعون
ییکی را از اهل اشارت پرسیدند که چرا خدای تعالی با استغنایش از ما محتاجان قرض خواست. گفت: تا باز نماید که دوستی ثابت هست از میان ما, برای آن که قرض از دوستان خواهند (ج3, ص342).
* س2, ی256: … فَمَن یَکفر بالطاغوت و یُؤمن بالله فقد استَمسَک بالعروة الوثقی…
اهل اشارت گفتند: طاغوت هر کسی نفس اوست; بیانه قوله تعالی: إنَّ النَّفس لأمّارة بِالسّوء29 (ج3, ص415).
* س2 ی269: یُؤتِی الحِکمَةَ مَن یَشآءُ…
… مراد به حکمت… اهل اشارت گفتند: علم لدنّی است. بعضی دگر گفتند: خدای را گواه کردن است بر جمیع احوال. ابوعثمان النَّهدی گفت: نور الهی است که فرق کند میان وسواس و الهام. و گفته اند: مراد تجرید سرّ است از خَلق برای حق. بعضی دگر گفتند: هی سُرعَةُ الجواب مَعَ إصابة الصواب30 (ج4, ص73).
* س2, ی273: … تَعرفُهُم بسیماهُم…
… و سیما… علامت باشد… ثوری گفت: شادمانی ایشان به درویشی. بهری دگر گفتند از اهل اشارت: غیرت ایشان بود بر درویشی. ابوعثمان گفت: ایثار آنچه دارند با مساس حاجت. بهری دگر گفتند: طیبت قلب و بشاشت روی و اظهار تجمّل (ج4, ص89 و90).
* س3, ی27: … و تُخرج الحَیَّ مِن المَیّت…
اهل اشارت گفتند: حکمت از دل کافر به در آرَد تا در او قرار نگیرد و سقطَت و هفوَت از زبان عارف (ج4, ص263).
* س3, ی73: … و لاتؤمنوا إلاّ لِمَن تَبِعَ دینَکم…
اهل اشارت گفتند: معنای آیت آن است که لاتعاشروا إلاّ مَن یُوافقُکُم فإنّ مَن لایوافقکُم لایُرافِقُکُم; مخالطت به آن کن که بر طریق تو باشد و اگر بر طریق تو نباشد رفیق تو نباشد (ج4, ص387).
* س5, ی55: إنّما ولیُّکُم اللهُ و رسولُهُ و الذینَ یُقیمون الصلوة ویؤتون الزّکوة و هم راکعون
و اهل اشارت گفتند: چون حق تعالی ولایت خود و رسول خود(ع) بر مکلّفان واجب کرد [نسخه بدل: «و] آن گه به واو عطف بر سبیل اجمال مؤمنان را بر آن معطوف کرد به لفظ (آمَنوا), همه مؤمنان در ولایت طمع کردند. چون گفت (الذین یقیمون الصلوة), گروهی که به نماز کسلان بودند طمع ببریدند و نمازکنان طمع دربستند. چون گفت (ویؤتون الزّکوة), آنان که زکات دِه نبودند طمع برداشتند و زکات دهندگان طمع دربستند. چون گفت (وهم راکعون) همه جهان طمع ببریدند, مگر امیرالمؤمنین(ع) که این اوصاف را جامع بود (ج7, ص27).
* س6, ی54: … کتب ربّکم علی نفسه الرحمة…
اهل اشارت گفتند: خدای تعالی چیزی بر خویشتن نوشت و چیزی بر تو. آنچه از باب تکالیف و مشاق بود بر تو نوشت فی قوله (کُتبَ علیکم الصیام)31 و (کُتب علیکم القتال)32 و (کتب علیکم القصاص)33 و مانند این و رحمت بر خود نوشت برای تو. اگر تو با عجز و ضعف و مشقت این افعال بر تو به نوشته او وفا می کنی, او اولی تر که با کرم و فضل و استغنای او از آن که بر خود نوشت و نفی مشقّت به نوشته خود وفا کند. با تو آنچه بر تو نوشت چون رَنجَکی به او تعلق داشت از روزه و قتال و قصاص, اگرچه فعل او بود حوالت به خود نکرد و نگفت که من نوشتم, بل [نسخه بدل: بلکه] به لفظ مجهول گفت: کُتِبَ, نوشتند بر شما. چون به رحمت رسید گفت: من نوشتم, حوالت به خود کرد (کَتَب رَبُّکُم علی نفسه الرَّحمة). نظیرش در شراب قطیعه فرمود: و سُقوا ماءً حَمیماً فقَطَّعَ أمعاءَهُم34 گفت: در دوزخ ایشان را شراب حَمیم دهند تا امعای ایشان مقطّع کنَد. چون به شراب وصلت رسید گفت: من دهم و تولاّ من کنم, با هیچ پیغامبر رسل35 و فرشته مقرّب نگذارم (و سَقیهُم رَبُّهُم شراباً طَهوراً36). نظیر دیگرش حکایت از ابراهیم(ع): (و إذا مَرِضتُ فَهُوَ یَشفین;37 چون من بیمار شوم او مرا شفا دهد). چون در بیماری رنجی و کراهیتی بود ادب نگاه داشت و اگرچه فعل او بود به او حواله نکرد و چون در شفا راحت بود, حوالت به او کرد. ابراهیم روا نداشت که به لفظ آنچه در او ادنی مایه رنجی است به او حواله کنَد, عجب از مُجَبِّر که هرچه در جهان ـ ناشایست و نابایست ـ است به او حوالت می کند.
نویسندگان چهارند: کرام الکاتبین که اعمال تو نویسند و حفظه اند که احوال تو نویسند و قلم است که اعمار و آجال تو نویسد و خدای است که رحمت برای تو بر خود نوشت, چنان است که گفت: بنده آنچه قلم نوشت بسترم که (یَمحُوا اللهُ ما یشآءُ و یُثبِتُ)38 و آنچه کرام الکاتبین و حفظه نوشتند بدل کنم که (فأولئک یُبَدّلُ الله سَیّئاتِهِم حسنات)39, آنچه من نوشتم کس محو نکند و تغییر و تبدیل به آن راه نیابد (ما یُبَدَّلُ القولُ لَدَیَّ و ما أنا بِظَلاّم للعَبید);40 آنچه خدای نوشت لامحال بباشد و آن را تغییر نبود, گفت: و لولا أن کَتَبَ اللهُ علیهم الجَلاء.41 بر بنی النضیر نوشت که نشیمن رها کنند و بروند; برفتند اگر خواستند اگر نه, بر خود نوشت که رسولان او غالب آیند. کافران را فی قوله (کَتَبَ الله لَأغلِبَنَّ أنا و رُسُلی)42 همچنان آمد که نوشت و سرای سرای تکلیف با ممانعت و منازعت; آنچه او نوشت به منع مانعی ممنوع نشد و به منازعه منازعی فرو نماند. فردا که حکم او را باشد و همه پادشاهان از ولایت ممالک معزول باشند حکم همه حاکمان باطل شود, حکم جز او را نبود, در آن جا رحمت او که بر خود نوشت به تو نرسد یا به دفع دافعی از تو مدفوع شود, حاشا که چنین باشد.
سلیمان آصِف را گفت: نامه نویس به بلقیس. بنوشت: إنَّه مِن سلیمان و إنَّه بسم الله الرحمن الرحیم.43 به هدهد داد و ببرد و بینداخت. او برداشت و برخواند و پیش تخت سلیمان آمد و اسلام آورد و گردن نهاد. آن جا که املاکننده سلیمان بود و نویسنده آصف و برنده هدهد و خواننده بلقیس [نسخه بدل: «بود] چندان [نسخه بدل: چندانی] کرامت پدید آمد که هفتاد ساله کفر بلقیس ناچیز شد, به عجب آن جا که قلم قلم عنایت باشد و لوح لوح رعایت باشد و مداد از خزانه هدایت رحمت باشد, املاکننده مولی باشد, آرنده جبریل, خواننده محمّد مصطفی(ص) که چندانی کرامت پدید آید که هفتاد ساله وسوسه ابلیس باطل شود. نوشته من سه است: یکی کتاب من [نسخه بدل: «است به تو], یکی تکلیف من است بر تو و یکی رحمت من است برای تو. آنچه کتاب من است در دست گرفتی و آنچه تکلیف من است بر دست گرفتی, لاجَرَم آنچه رحمت من است مُزد تو کنم از آنچه در دست گرفتی و دستگاه تو کنم از آنچه بر دست گرفتی تا تکلیف من این جا شعارت باشد و نامه من این جا نهنده وقارت باشد و رحمت [نسخه بدل: «من] این جا و آن جا نثارت باشد (ج7, ص305ـ307).
* س9, ی111: إنّ الله اشتری مِن المؤمنین أنفُسَهم و أموالهم بأنّ لهم الجنّة…
اهل اشارت گفتند: قیمت متاع به سه چیز پیدا شود; به مشتری و دلاّل و بها. چون مشتری جلیل [نسخه بدل: خلیل] بود و دلاّل نبیل بود و بها جزیل بود, لاجرم متاع نفیس شد پس از آن که خسیس بود, جلیل شد پس از آن که ذلیل بود, کثیر شد پس از آن که یسیر بود, کبیر شد پس از آن که صغیر بود, رفیع شد پس از آن که وضیع بود, مالک شد پس از آن که هالک بود, شریف شد پس از آن که ضعیف بود, کامل شد پس از آن که خامل بود, عظیم شد پس از آن که ذمیم [نسخه بدل: دمیم] بود, علی شد پس از آن که دَنی بود, ثمین شد پس از آن که مَهین بود; این اوصاف نفس مؤمن است و مالش.
إنّ الله اشتری, خدای خریدار است و دلاّل محمد مختار است و بها بهشت دارالقرار است. به آن [نسخه بدل: این] مشتری و دلاّل و بها, متاع قیمتی شد.
بعضی اهل اشارت گفتند: نِعمَ المشتری المَولی و نعم الدلاّل المصطفی و نِعم الثَّمنُ جَنّة المأوی; نِعم المشتری ربُّ البَریّة و نعم الدلاّل خیر البَریّة و نعم الثمن عِیشة رضیّة; نعم المشتری المَلِکُ الجبّار و نعم الدلاّل سیدُ الأبرار و نعم الثمن دار القرار; نعم المشتری الرَّبُّ الرَّحیم و نعم الدلاّل الرسول الکریم و نعم الثمن جنّة النّعیم.
سؤال کردند که چرا نگفت که بهشتمی فروشم, گفت بنده می خرم؟ گفتند: برای آن که آن کس که چیزی فروشد یا از حاجت فروشد یا برای سود و این دو هیچ بر خدای روا نیست. گفت: مرا بهشت بهای نیست, ولکن بنده درخور است. پس او بنده خر است از آن کش بنده درخور است. دگر آن که اگر گفتی من بهشت می فروشم که زهره داشتی که گفتی من بهشت می خرم یا من بهایِ بهشت دارم؟ بهشت ناخریده ماندی و بنده از این خیر بُریده; پس یأس پدید آمدی و افلاس پیدا شدی. قوله (مِن المؤمنین) گفت: مرا این مبایعت و مشارات با مؤمنان است که کافر مرا نشاسد و آن که کسی را نشناسد چیزی قیمتی از او به بهای اندک بخرد, دگر آن که کافر را آن منزلت ننهم که با او مبایعت کنم. تا از تو متابعت نباشد از او مبایعت نباشد. چون تو از متابعت فرمان او استنکاف کنی او از مبایعت مال و جان تو رغبت نماید.44
دگر آن که این مبایعت در سرای شرع می رود و شارع در این میانه دلاّل است. آن که به این سرای حاضر نیاید و به این دلالت [نسخه بدل: دلاّل] معرفت ندارد این دلاّل او را کی رسد که مبایع ما باشد; نه مبایع ما نبود تا متابع ما نبود (فَاتَّبِعُونی یُحبِبکُم اللهُ…45). دعوی دوستی اومی کنی, کمر خدمت ما بر میان بند تا از او به جزا محبت یابی (قُل إن کنتم تُحِبّون اللهَ فَاتّبعُونی یُحبِبکُم الله).46 آن که خواهد که چیزی خرد اول به دلاّل شود تا دلاّلش دلالت کند و آن که چیزی بهایی دارد به دلاّل تسلیم کند تا دلاّل عرض کند تا که را رغبت ثابت باشد.
کافر را جان و مال بهای [نسخه بدل: بهایی] نیست, لاجرم بر این درگاهش [نسخه بدل: دکانش] روای [نسخه بدل: روایی] نیست. و آن جان و مال که به این بها بهای نیست در خود بس بهای نیست. هر که چیزی بابها دارد در این درگاه پُر بها دارد. پس اول از تو معرفت باید تا از دلاّلت شَفَقَت بود که (وَکانَ بالمؤمنین رحیماً)47 تا از مشتری ات صفقه بود که (إنّ اللهَ اشتری مِن المؤمنین).
تا تو بیگانه باشی او را چه کرا کند که با تو شرا کند و چون آشنا شدی او را چه منع کند از آن که با تو بیع کند. پس اول قدم در نِه, دست بیعت [نسخه بدل: دست به بیعت] بده تا به نوبت دوم به صفقه بیع دست بر دست زنند. پای در نِه و دست بده و جان و مال از دست بده تا چو مالت نباشد, مآلت باشد و چون جانت نباشد, جنانت باشد.
تا تو مالکِ خودی تو را جز مالک مالکی نباشد و آن که را مالک, مالک بُوَد, به غایت هالِک بوَد. چو [نسخه بدل: چون] از ملک خود بیزار شدی, به ملک من درآمدی لاجرم فردا مالک را با مِلک و مُلک من کار نبوَد و بر مملوکان راه نبود که (… ما علی المحسنین مِن سبیل).48
قوله: أنفسَهم, تن ها و جان های ایشان. نفس مؤمن با مدینه ای مانَد یا شهرستانی است و جوارح او سواد و رُستاق آن است و عروقش مَجاری میاه و جوی های آن است و حواسّی [نسخه بدل: حواشی] که بر روی اوست, بُروج آن است و آن شهرستانی است خوش و آبادان, نَزِه و جامع, قال اللهُ تعالی (والبَلَدُ الطّیّب یخرُجُ نَباتُهُ بإذن ربّه49).
آن گه این مدینه را چهار حدّ است: یکی با آدم [نسخه بدل: «که] ابوالبشر است (خَلَقَکُم مِن نفس واحدة50…) و یکی با ابراهیم (ملّة أبیکم إبراهیم),51 یکی با محمد مصطفی (لقد جائکم رسول مِن أنفسِکم52…), یکی با پدرت (اُدعوهُم لابائهِم هو أقسَط عند الله).53
و این مدینه را چهار در است: یکی بر توحید و شهادت گشاده و دیگر به راه صدق و زهادت نهاده و یکی با اخلاص و طاعت و یکی با جمعه و جماعت. ای عجب, اگر مدینه خربه تو را چهار درمی باید مدینه54 علم رسول را یکی [نسخه بدل: یک در] نباید؟55
نیز مالت را چهار حدّ است: یکی با زکات, یکی [نسخه بدل: دیگر] با صدقات, یکی [نسخه بدل: دیگر] با نَفَقات, چهارم با صلات.
بعضی اهل علم گفتند: (اشتری) به معنای اختار است, چنان که گفت (اولئک الذین اشتَرَوا الضّلالة بالهُدی56…, أی اِختاروا الضّلالة علی الهُدی). گفت: نفس مؤمن اختیار کردم که او مرا اختیار کرد و او را خواستم که او مرا خواست, منافق مرا نخواست, نخواستمش (ولکن کَرِهَ اللهُ انبِعاثَهُم فَثَبَّطَهم57…). چو مالش مرا نشایست گفتمش (قُل أنفِقوا طوعاً أو کَرهاً لن یُتَقَبَّلَ مِنکُم58…). مؤمن چون مرا اختیار کرد مَنَش اختیار کردم (هو اجتَباکُم59…) و مال برای چون من دارد [نسخه بدل: چون برای من داد], من بستدم از او (و یأخُذُ الصدقات60…); نه هر درختی بُستان را شاید, نه هر نباتی ریحان باشد و نه هر تَنی و مالی درگاهِ ما را شاید.
اشارة أخری: عزیز مصر یوسف را بخرید و خواصّ اهلش را به خدمت او مشغول کرد و اهلش را گفت: (أکرمِی مَثواهُ61…). همچنین حق تعالی چون تو را بخرید ملائکه ملکوت را به خدمت تو مشغول کرد تا بهری حافظان تو اند و بهری دبیران تو اند و بهری خازنان تو اند و بهری پایمردان و وکیل دران و عذرخواهان تو اند (…ویَستغفرونَ للّذین ءامنوا).62
اشارة اخری: زلیخا یوسف را بخرید و به خانه برد و همه دل بدو داد و او را به منزل کرامت و لطافت فرود آورد و آن گه محبوسش کرد, آن گه مملکت بدو افتاد بعد الحَبس. حق تعالی همچنین تو را بخرید, به انواع اکرام و اعزاز بنواخت (و لقد کرَّمنا بنی ادم63…), در دنیات باز داشت که (الدّنیا سِجن المؤمن), آن گه در زندان با تو به راز درآمد, از سر ناز با تو راز کرد که:
مَن دَعانی أَجَبتُهُ, و َ مَن سَألَنی أعطَیتُهُ وَ مَن أطَاعَنی شَکَرتُهُ و مَن عَصانی سَتَرتُهُ و مَن قَصَدَنی أبقَیتُهُ و مَن عَرَفَنی حَیَّرتُهُ و مَن أحَبَّنی ابتَلَیتُهُ وَ مَن أحبَبتُهُ قَتَلتُهُ و مَن قَتَلتُهُ فَعَلَیَّ دِیَتُهُ و مَن عَلَیَّ دِیَتُهُ فَأنَا دِیَتُهُ;
گفت هر که مرا بخوانَد اجابت [نسخه بدل: اجابتش] کنم و هر که از من بخواهد بدهمش و هر که طاعت من دارد شکرش کنم و هر که در من عاصی شود بپوشم [نسخه بدل: باز پوشم] او را و هر که قصد من کند [نسخه بدل: هر که به من آید] مقصودش در کنار [نسخه بدل: کنارش] نهم و هر که مرا شناسد متحیّرش [نسخه بدل: والهش] کنم و هر که مرا دوست دارد به بلاش [نسخه بدل: بلایش] ابتلا کنم و هر که را دوست دارم او را بکشم هر که را [نسخه بدل: آن را که/ آن که را] من کُشم دیَت من دهم و آن را که دیَت من دهم, دیتِ او من باشم.
قال الشاعرُ:
و لقد هَمَمتُ بِقَتلِها مِن حُبِّها
کَیما تَکونَ خَصیمَتی فی المَحشَرِ
طَمَعاً یَطولُ عَلَی الصّراط وُقوفُنا
فَتَلَذّ عَینی مِن فُنون المَنظَرِ
فَنَکون أوّل عاشِقَین تَحاکَمَا
ییَومَ القیامَة والخلائقُ حُضّری64
آن گه پس از حبس و قتل, پادشاهی به دست تو دهد که (و إذا رأیتَ ثَمّ رَأیتَ نَعیماً و مُلکاً کَبیراً).65
اشارة اخری: تو را بخرید تا ابلیس طمَع بردارَد و بدانَد که تو ملکِ اویی, گِردِ تو نگردد. پس اگر ابلهی از جمله شما با او بیعی کنَد [نسخه بدل: «آن] بیع او باطل باشد که بیع بر [نسخه بدل: «سر] بیع باطل باشد.
[نسخه بدل: « اشارة أخری:] چنانستی که حق تعالی گفت: تو را نفسی هست و مالی و هر دو محنت و آفت تو است; نَفس دشمن تو است و مال فتنه تو. و مرا بهشتی است که مرا از آن بِه چیزی نیست, ولکن مرا به کار نیست, آن آفت بیار و به این نعمت بَدَل کن, جان بده و جِنان بستان و مال بده و رضای خدای رحمان بستان.
اشارة أخری: آن رفوگر جامه خَلَق بخرد و آن رایض اسبِ توسَن بخرد و آن صاحب بصیرت متاع بد بخرد. چه گویند ایشان را چه خواهی کردن [نسخه بدل: «این/ این را]. گویند: اصلاح [نسخه بدل: صلاح] این به دست ما راست شود. آن گه آن را به ریاضت و اصلاح به حدّ صلاح برَند. همچنین حق تعالی بنده بر عیب بخرید و او را بپسندید و عیب ها بر او بپوشید و گناهش [نسخه بدل: گناهانش] بیامرزید.
اشارة أخری: پادشاه چون ضَیعَتی ویران [نسخه بدل: بیران] بخرد, چون به دست او افتد معماران برگمارَد و آن را تیمار بدارَد و به حال عمارت باز آرَد تا هر که ببیند باز نشناسد. همچنین حق تعالی بنده ای بر عیب بخرید و او را به توفیق موفّق کرد و به تأیید مؤیّد و به تسدید مسدّد کرد و بر جمله [نسخه بدل: به رحمت] مُکَرَّم کرد تا آثار رحمت و حسن نظر او بر آن پیدا شد.
إشارة أخری: در خبر است که جابر روایت کرد که در بعضی سفرها با رسول(ع) بودیم [نسخه بدل: بودم]. مردی شتری داشت ضعیف بد. مرد بازو [=با او] درمانده بود. نمی رفت و تکلیف66 مرد شده بود و کس نمی خرید و کاری نمی کرد. برِ رسول آمد و بازو [=به او] شکایت کرد. رسول(ع) گفت: مرا فروش. گفت: یا رسول الله, چه خواهی کردن آن را, آن به هیچ کار نیاید. گفت: رواست. رسول(ع) آن را [نسخه بدل: او را] بخرید. در خبر است که چون از مِلک آن مرد با ملک رسول افتاد قوّت گرفت و به نشاط شد و در لشکر از پیش همه اُشتران بودی. اگر حسن ملکتِ رسول بر شتری پیدا شد, حُسن ملکتِ مالک الملوک بر بنده عاصی پیدا شد چه عجب.
جابر بن عبدالله الانصاری می گوید: این شتر پیش من [نسخه بدل: برِ من] بود و رسول آن را به من سپرد. به بدر حاضر آمد و به احد حاضر آمد و به حدیبیّه حاضر آمد. رسول(ع) او را به من بخشید. من داشتم او را تا پیر شد… در عهد عمر بن خطاب. آن گه در پیش عمَر شدم, گفتم: چه گویی شیخی را که به بدر و احد و حدیبیّه با ما حاضر بود و امروز از او کاری نمی آید؟ گفت: آن کیست؟ گفتم: این شتر رسول است. آن را از من به بهای گران بخرید و آزاد کرد و… تامی چرید و کس را بر او سبیل [نسخه بدل: سبیلی] نبود. اگر خریده رسول و آزاد کرده عمر, کس را بر او راه نَبُوَد, تو خریده خدایی و امید است که آزاد کرده او باشی, همانا در دنیا شیطان را بر تو راه نبود و در قیامت نیران را. إشارة أخری: کسی چیزی خَرَد معیوب [نسخه بدل: معیب] و او عیب آن ندانَد. در شرع او را بود که به عیب او را رد کند. چون عالم باشد به عیب آن پیش از عقد بیع, او را نرسد که به عیب رد کند. حق تعالی تو را بخرید و عالم بود به عیوب تو (اشتراک علاّم الغیوب بسائر العیوب). امید آن است که چون تو را با همه عیب قبول کرد به گناهت رد نکند تا در بندگی او بمانی که تو را بندگی او به از آزادی دیگران.
آزاد مکن ز بندگی هیچ مرا
کاین بندگی از هزار آزادی بِه
إشارة أخری: مردی بنده ای خرد و آن گه او را به نام آزاد بخواند, به نزدیک بعضی فقها آن است که آن عتق است, به آن آزاد شود. حق تعالی تو را بخرید و به نام خودت برخواند; او را نام مؤمن است, تو را مؤمن خواند; امید آن است که همنامِ خود را از آتش دوزخ آزاد کند.
إشارة أخری: بوبکر ورّاق [نسخه بدل: ابوبکر ورّاق]گفت: بنده را هیچ نباشد که بدان تقرّب کند به خدای جز مال و جان. حق تعالی گفت: هر دو به من فروش تا آن طاعت که بدان هر دو کنی بدو مُعجب نشوی که تصرف در ملک غیری کرده باشی; عُجبَت نرسد تا عُجبِ تو طاعت تو را حقیر نکند (لو لم تَذنَبُوا فَخَشیتُ علیکم ما هو أشَدُّ مِن ذلک: العُجب, العُجب).
إشارة أخری: نفس و مال از تو بخرید تا بدان با مردم خصومت نکنی, نگویی مالی و حالی و احوالی و جمالی و فی ارتقاء المنازل جلالی و افراسی و جمالی و شائی و غنمی و ماشیَتی و مالی و نِعَمی و جودی بِها و کَرَمی, برای آن که کس برای کس با مردمان [نسخه بدل: برای آن که کس برای مال دیگران با مردمان/…] خصومت نکند, تا از این دردِ سر مسلّم باشی و بر مردمان عزیز و مکرّم باشی.
اشارة اخری: تن و مال از تو بخرید تا از هر دو به در آیی, تو مانی و دل. به دل تا بر او ناز کنی و به دل بازو [=با او] راز کنی, از دل بر او ذل کنی, دلت بدو متطلّع باشد و او بر دلت مطّلع باشد.
اشارة اخری: هر که او بنده ای خرَد و بنده را مالی باشد, مال و بنده سیّد را باشد, جز که سیّد مال بر حال خود رها کند تا بنده آزاد شود, مال او را باشد. حق تعالی گفت: مرا به مال تو حاجت نیست (وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیر فَلأنفسِکم و ما تُنفقوا مِن خَیر یُوَفَّ إلیکم67…; إن أحسَنتم أحسنتم لأنفسکم68…), گفت: مال مبتذل دار که تو راست و من با تو رد کرده ام و نفس عزیز دار که مراست.
اشارة اخری: این کرم نگر, بنده بنده او و مال مالِ او و بهشت بهشتِ او و مالک او و ملکِ او و بها از نزدیک او, بنده خود و مال خود از بنده خود به بهشت خود بخرید; هم او صاحب, هم او مالک, هم او مشتری (فیک الخِصام و أنتَ الخَصمُ و الحَکَمُ).69
اشارة اخری: مردی بنده ای خَرَد به بهایِ اندک یا بسیار و او را کاری فرماید یا خوار یا دشخوار و او را اجرت نباید دادن برای آن که او بها بداد یک بار. کَرَم او نگر که بنده خود به مال خود بخرید, آن گه او را کاری فرمود که به مصلحت او باز گردد, آن گه می گوید: بنده من مزدت بر من است رنجت ضایع نیست (إنّا لانُضیعُ أجرَ المصلحین;70 إنّا لانضیع أجرَ مَن أحسن عملاً71).
اشارة اخری: هر [نسخه بدل: هرکس] که بنده ای خَرَد برای کاری از دو کار خَرَد: یا باز فروشد یا آزاد کنَد. اگر مرد محتاج بود بفروشد و اگر کریم باشد با احتیاج هم بنفروشد. پس حاجت بر من روا نیست و من اکرم الاکرمینم, چه منع است از آن که تو را آزاد کنم.
اشارة اخری: مخلوقان, بنده برای آن خَرَند تا ایشان را نگاه دارد. بنده من, تو را بخریدم تا تو را نگاه دارم.
کُلّ یُریدُ رجالَه لحَیوتِهِ
ییا مَن یُریدُ حَیوتَهُ لِرجاله72
در سایر73 احوالت نگاه می دارد, در خواب و بیداری و تنهایی و سفر و حضر.
[نسخه بدل: «شعر]
ییا نائماً و الخلیلُ یَحرُسُهُ
مِن کلّ سُوء یَدبُّ فی الظّلَم
کیفَ تَنامُ العُیُون عَن مَلِک
ییأتِیکَ مِنه فوائدُ النِّعَم74
قُل مَن یَکلَؤکُم بِاللّیل والنّهار مِن الرّحمن.75
اشارة اخری: عادت چنان رفته است که آن کس که بنده خَرَد و فرزند ندارد و خویشی و وارثی, چیزی که دارد به نام او بکنَد. حق تعالی گفت: صورت حال من با تو این [نسخه بدل: آن] است; تو بنده منی و مرا خویش و پیوند نیست و زن و فرزند نیست, هر چه مراست به حکم تو است (الّذین یَرثون الفِردوس هم فیها خالدون).76
اشارة اخری: بنده [نسخه بدل: «و] هر چه آفریدم با فنا برم از دنیا, آن گه به آخرت [نسخه بدل: «تو را] باز آرم و بهشت باز آفرینم که تو از آنِ منی و بهشت از آنِ تو و دوزخ باز آفرینم که به نام دشمنان تو است تا چندان که تو این جا منَعَّم باشی, ایشان آن جا معذَّب باشند تا تو به مراد من باشی و ایشان به کامِ تو.
اشارة اخری: در شرع کسی [نسخه بدل: «که] کنیزکی خَرَد, چون از او بار برگرفت فروخت [نسخه بدل: فروختن] از او برخاست برای حرمتِ حمل. بنده من, تو از من بار امانت داری, باری که آسمان و زمین برنگرفت و کوه قوّت آن نداشت (وحَمَلَها الإنسان77…); تا امانت حلیت تو است بیع بر تو حرام است, آمِن [نسخه بدل: ایمن] باش که از مُلک خودت بیرون نکنم.
اشارة اخری: آن که بار دارد تا بار نبینند [نسخه بدل: ننهد/بنهد] و ندانند که حملی حقیقی بوده است او را مادر فرزند نخوانند. تو نیز آن گه بدین مثابت باشی که بر این بمانی, امانت که داری نگاه داری, در امانت خیانت نکنی, چه اگر نه چنین کنی هر چه کرده باشی که صورت فرمانبرداری دارد و به معنای بی فرمانی باشد, یک ره باد عدل بر او فرستم تا چون خرمن خاک بروبَد, باد جایی که آب نباشد در آتش ریزد (و قَدِمنا إلی ما عَمِلُوا مِن عَمَل فَجَعَلناهُ هَباءً مَنثوراً78) (ج10, ص43ـ53).
* س10, ی25: والله یَدعُوا إلی دار السّلام…
ذیل این توضیح که (برای آنَش سرای اسلام خواند که اهلش به آن جا که رسیدند به سلام رسیدند… و چون در شوند به سلام درشوند… و فریشتگان در ایشان به سلام درشوند… و تحیت ایشان در آن جا سلام بود… و طیب عیش ایشان به سلام بود… و از خدای تعالی بر ایشان سلام بود: (سلام قَولاً مِن رَبّ رَحیم)79 (ج10, ص131). آورده است:
اهل اشارت گفتند: سلام برای آن کنَد خدای بر ایشان که ایشان از حقارت گناهکاری خود به عظمت بزرگواری او نگرند نیارند انبساط کردن, حق تعالی بر ایشان سلام کند تا مستأنس شوند (ج10, ص131).
* س10, ی25: …ویَهدی مَن یشآء إلی صراط مستقیم
اهل اشارت گفتند: دعوت [نسخه بدل: دعوتی] عام کرد برای اظهار حجّت و هدایت خاص کرد برای استغنای او از خَلقَش; دعوت عام کرد که طریق است به نعمت و هدایت خاص کرد که طریق است به منعِم (ج10, ص132).
* س11, ی69 و 70: و لقد جاءَت رُسُلُنا إبراهیمَ بِالبُشری قالوا سلاماً قالَ سلام فما لَبِثَ أن جاء بِعِجل حَنیذ* فَلَمّا رَءا أیدیهُم لا تَصِلُ إلیه نَکِرَهُم و أوجَسَ مِنهم خِیفةً قالوا لاتَخَف إنّا أرسِلنا إلی قومِ لوط.
ذیل این توضیح که (اگر گویند ابراهیم(ع) چگونه باور داشت ایشان را بدان که ایشان فریشته اند, گوییم لابد است از آن که علمی [نسخه بدل: عملی] به مُعجِز مقرون باشد بدین که او عِندِ آن بداند که ایشان در آن دعوی صادقند. و گفتند: معجز این بود که ایشان دعا کردند تا خدای تعالی آن عِجل را زنده کرد, به رفتن و چَره کردن درآمد) (ج10, ص303). آورده است:
اهل اشارت گفتند: اشارتی دیگر در این آن بود تا ساره یقین داند که آن خدای که قادر است که مرده زنده کند قادر است که او را با پیری و عقیمی فرزند دهد.
دگر اشارت آن بود که چون او عِجلی که محبوب او بود بکُشت, برای رضای ابراهیم حق تعالی گفت: تو این به هوس فرزندمی کردی و آن را به جای فرزندمی داشتی, چون ایثار کردی من تو را عوضی به از آن بدهم و نیز آن را زنده گردانَم تا اینت عاجل باشد و آن آجِل (ج10, ص303 و304).
* س12, ی16: و جاؤُوا أباهُم عشاءً یَبکون و اهل اشارت گفتند: برای آن, نماز شام آمدند تا وقت تاریک باشد, ایشان را از آن دروغ گفتن شرم نیاید, در سخن فرو نمانند و از این کار [نسخه بدل: و از این جا] گفته اند: چون از کسی حاجتی خواهی به شب مخواه که حیا در چشم است و چون تاریک بوَد چشم نگیرد و چون عذرخواهی به روز مخواه که فرومانی در عذر خواستن (ج11, ص27).
* س12, ی100: … و قد أحسَنَ بِی إذ أخرَجَنی مِن السّجن…
اهل اشارت گفتند: یوسف(ع) گفت (إذ أخرَجَنی مِن السّجن) و لم یَقُل مِن الجُبّ مِن کرَمه. از کرم گفت مرا از زندان به در آورد و نگفت مرا از چاه برآورد تا تذکیر گناه برادران نباشد و تعییر ایشان, پس از آن که ایشان را عفو کرده بود, بقوله (لا تَثریبَ علیکم الیومً) (ج11, ص159).
* س13, ی41: أو لَم یَرَا أنّا نَأتِی الأرضَ نَنقُصُها مِن أطرافِها…
در بحث از (روایتی… از عبدالله عباس و عطا که گفتند خراب و نقصان زمین به مرگ علما و فقها باشد) (ج11, ص240) سخنی از اهل اشارت آورده است:
اهل اشارت گفتند: مَوتُ الأنبیاء یُقرَحُ بِهِ العین و مَوت الاباء مصیبَة للبَنین و موت الأبناء یَقطَعُ الوَتین و موت الأکفاء یَعرَقُ مِنه الجَبین و موت العلماء ثُلمة فی الدّین80 و قیل: موت النّسوان خللُ الأوطان و موت الولدان حرقَة الجَان و موت السلطان تَشویشُ البُلدان و موت الإخوان مُهَیِّجُ الأحزان و موت الأقران هَدُّ الأرکان و موت العالِم ثُلمة فی الإیمان (ج11, ص241).
* س14, ی24: ألَم تَرَ کَیفَ ضَرَبَ الله مَثَلاً کلمةً طیّبَة کَشَجَرَة طیّبة أصلُها ثابت و فَرعُها فی السّماء
اهل اشارت گفتند: وجه حکمت در تشبیه اسلام و ایمان به درخت از آن جاست که درخت تمام نباشد الاّ به سه چیز: عِرقی ثابت و اصلی قایم و فرعی عالی; همچونین ایمان و اسلام به سه چیز تمام شود: تصدیق بالقلب و إقرار باللّسان و عمل بالأرکان (ج11, ص271 و272).81
* س19, ی25: و هُزّی إلیک بِجِذعِ النَّخلةِ تُساقط علیکِ رُطَباً جَنِیّاً
و اهل اشارت گفتند چون مریم را گفت82 (و هُزّی إلیکِ بِجِذع النّخلة) گفت: بار خدایا, پیش از این که تندرست بودم و رنجور نبودم و رنج نِفاس نبود بر من, روزی من [همه نسخه بدل ها: به من]می رسانیدی بی آن که مرا سعی بایست کردن, اکنون می فرمایی که درخت بجنبان تا خرما بیوفتد. گفت: بلی, آن وقت مجرّد83 بودی [همه نسخه بدل ها: آن گه که به خود بودی] دلت به کلّی به من بود, اکنون گوشه دلت به عیسی متعلق است; چون [همه نسخه بدل ها: «تو] بعضی از دل در فرزند بستی ما روزی تو به گوشه درخت باز بستیم, سعی کن تا به تو رسد (ج13, ص70).
* س19, ی30: قالَ إنّی عبدُالله…
اهل اشارت گفتند: اوّل سخن که بر زبان عیسی رفت اقرار به عبودیّت بود تا رد باشد بر ترسایان که به الهیّت او گفتند و گفتند: او پسر خداست تعالی عُلوّاً کبیراً. همچنین امیرالمؤمنین علی چون دانست که جماعتی غُلات ـ علیهم لعائنُ الله ـ در حق او آن گویند که به او لایق نباشد مادام می گفتی (أنا عبدُالله و أخو رسول الله; من بنده خدایم و برادر رسول او) تا رد باشد بر ایشان و نقش نگین این ساخت (سبحان مَن فخری بأنِّی عبدُهُ; سبحان آن خدایی که همه فخر علی آن است که بنده اوست) و در کلام اوست (کَفی لی فَخراً أن أکونَ لکَ عبداً و کَفی لِی عِزًّا أن تکونَ لِی رَبًّا; مرا فخر آن بس که بنده توام و مرا عِز آن بس که تو خداوند منی). در آن که گفت (أنا عبدُالله و أخو رسولِهِ لا یَقولُها بعدی إلاّ کذّاب) جواب دو گروه داد: غال مُفرِط و ناصِب مفرط. گفت: من بنده خدایم تا رد باشد بر غالیان مفرط که افراط کنند و از حدّ خود ببرند او را و در آن که گفت (أخو رسوله) برادر رسولم رد کرد بر ناصبیانِ مقصّر که او را به پایه خود نگفتند; گفت من برادرم و پایه برادری از پایه خلافت برتر باشد. برای آن گفت (أنا عبدُالله) که تا او بود جز خدای را بندگی نکرد و روی جز پیش خدای بر زمین ننهاد و بت نپرستید و شرک نیاورد; ایمان آورد لا عن کفر و هر که جز او بود ایمان از پس کفر آورد; چنان که عیسی را پیش بلوغ… کمال عقل دادند تا اقرار داد که (إنّی عبدالله) و کمال فضل دادند تا بار نبوّت با صِغَر سن تحمّل کرد که (و جعلَنی نَبیّاً) و او را دستوری دادند تا تزکیه خود کرد که (وجعلنی مبارکاً أینَ ما کُنتُ; مرا مبارک کرد هر کجا باشمَ) و شرح حال خود داد که (و أوصانی بالصّلوة و الزّکوة ما دُمتُ حَیّاً; مرا به نماز و زکات وصیّت کرد تا زنده باشم). او را پیش از اوان بلوغ, نه به حسب عادت, بل به خرق عادت, کمال عقل داد تا رسول او را دعوت کرد و محلّ او قابل دعوت رسول آمد. پیش از وقت [نسخه بدل: «بلوغ] به اسلام درآمد و دیگران را به وقت و پس از وقت به زخم تیغ به اسلام درآورد و آن که قدم اختیار به طوع به اسلام درنیامد به تیغ دمار از سر او برآورد, بازش دستوری دادند تا تزکیه خود بکرد که:
سَبَقتُکُم إلی الإسلام طُرّاً
غُلاماً ما بَلَغتُ أوانَ حُلمِی84
پیش از آن که به حلم رسید به حِلم رسانیدند او را أعنی عقل. قدم او بر اهل اسلام چنان مبارک بود که [پس از] او همه قدم در نهادند. او سابق بود و دیگران لاحق بودند. باز که85 به وصایت نماز و زکات رسید, این وصایت او را کردند و جز او را کردند, بعضی هیچ دو نکردند و بعضی یکی کردند و یکی نکردند و بعضی که هر دو کردند به دو وقت کردند و از دور دولت آدم تا به [نسخه بدل: «وقت] مُنقَرَض عمر عالَم, جز او نبود که میان این هر دو جمع کرد در یک جای و در یک حال که (… و یؤتون الزّکوة و هم راکعون).86
آن گاه با آن که عیسی این بگفت که (إنّی عبدالله) تا ترسایان افراط نکنند و (ءاتانیَ الکتاب و جَعَلَنی نَبیّاً) ـ تا به آخر آیت ـ تا جهودان تفریط نکنند, هم هر دو آنچه از خُبث سریرت و اساءتِ سیرت ایشان بود بکردند, ترسایان گفتند: (المَسیحُ ابنُ الله87…), این غلو بکردند و جهودان گفتند (هو ابنُ یوسُفَ النَّجار); همچنین امیرالمؤمنین(ع) با آن که در این معنا اطناب کرد و به کرّات و تارات از این حدیث تبرّا کرد هم غالیان غُلُو رها نکردند و افراط و هم ناصبیان در تقصیر تقصیر نکردند; ایشان گفتند خود خدای اوست و اینان گفتند امام هم نیست و به این رها نکردند تا گفتند: ایمانش به موقع قبول نیست, چه ایمانش در حال صِبی بود و ایمان کودکان را موقعی نباشد. عیسی یک ساعته پیغامبری رامی بشاید و از او مقبول است, علی به نُه سالگی یا به دوازده سالگی ـ بر اختلاف روایات ـ قبول تکلیف را نمی شاید بعد دعوت رسول! دگر این طعن بر رسول بیشتر است برای آن که رسول به احوال او عالم تر بود, اگر دانست که او اهل دعوت نیست و او را دعوت کرد تابان بر او باشد, نه آن که امیرالمؤمنین از این حال مستشعر بود, رسول نبود. [نسخه بدل: «بل] رسول(ع) همچنین بود تامی گوید:
لولا أنّی [نسخه بدل: أن] أشفِقُ أن تَقولَ فیکَ طوائفُ مِن أمَّتِی ما قالَتِ النّصاری فی المَسیح ابنِ مریمَ لقُلتُ الیَومَ فیکَ مَقالاً لا تَمُرّ بَمَلإ مِن أمّتی إلاّ أخذوا التّراب مِن تحت قَدَمَیک یَستَشفونَ بِهِ; گفت اگر نه آنستی که من می ترسم که گروهی از امت من در تو آن گویند که ترسایان گفتند در عیسی مریم, در تو مقالتی گفتمی و گفتاری که [نسخه بدل: « بر] هیچ گروه از امت من گذر نکردیت إلاّ [نسخه بدل: «که] خاک قَدَمت برگرفتندی و در چشم کشیدندی و به آن طلب شفا کردندی (ج13, ص74ـ77).
* س20, ی12: إنّی أنا ربُّکَ فَاخلَع نَعلَیک…
و اهل اشارت گفتند: نعل, کنایت است از اهل یعنی دل فارغ کن از شغل اهل و ولد; از این جا گویند آن را که زن را طلاق دهد: ألقی نَعلَه (ج13, ص133).
* س20, ی20: فَألقاها فَإذا هِیَ حَیَّة تَسعی
اهل اشارت گفتند: چون موسی عصا بینداخت و ماری شد آهنگ موسی کرد. موسی بگریخت از او, چنان که دگر جای گفت: (…وَلّی مُدبِراً و لم یُعَقّب88…). خدای تعالی گفت: یا موسی, این نه آن است که می گفتی هِیَ عصایَ, این چوب من است, کس را دیدی که از کالای خود بگریزد؟ گفت: بار خدایا, این چه حال است؟ گفت: این برای آن است تا بدانی که جز بر من اعتماد نباید کرد که آن که جز بر من اعتماد کند معتََمَد او چنین آید (ج13, ص139).
* س20, ی44: فَقولا لهُ قَولاً لَیّناً لَعَلَّه یَتَذَکَّرُ أو یَخشی
اهل اشارت گفتند: با او سخن لطیف گوی که او بر تو حق تربیت دارد و تو را پدری کرده است, حق خدمت دارد بر تو. گفتند خدای تعالی او را گفت: فرعون را بر ایمان وعده دهی برنایی که با آن پیری نباشد و بقای ملک برای او تا به مردن و لذّت طعام و شراب و نکاح بر او بماند تا به مردن (ج13, ص152).
* س31 س20: … و أسبَغَ علیکُم نِعَمَهُ89 ظاهرة و باطنة…
آن گه اهل اشارت در او سخن بسیار گفتند. عمرو بن عثمان الصدفی گفت: نعمت ظاهر تخفیف شرایع است و نعمت باطن تضعیف منافع و گفتند: ظاهر تسویه ظواهر است و باطن تصفیه سرایر. و گفتند: ظاهر تبیین است, فی قوله (یُبَیّنُ اللهُ لَکُم أن تَضِلّوا90…) و باطن تزیین است فی قوله (و زَیَّنَهُ فی قلوبِکم).91
و گفتند: نعمت ظاهر, الرّزقُ المُکتَسَب و باطن, إعطاؤهُ مِن حیثُ لایُحتَسَبُ.92
و گفتند: ظاهر, مدخل غذاست و باطن, مخرج أذی.
و گفتند: ظاهر, جوارح است و باطن, مصالح.
و گفتند: ظاهر, خلق است و باطن, خُلق.
و گفتند: ظاهر, تنعیم است فی قوله (أنعَمتَ علیهم93…) و باطن تعلیم فی قوله (و یُعَلِّمُکُم ما لَم تَکونوا تعلَمون)94
و گفتند: ظاهر, عطاست و باطن, صرفِ بلا.
و گفتند: ظاهر, دعوت است فی قوله (والله یَدعوا إلی دار السّلام)95 و باطن, هدایت فی قوله (و یَهدی مَن یَشآءُ إلی صراط مُستقیم).96
و گفتند: نعمت ظاهر, آن است که چون ذکر طاعت تو کرد مفصّل کرد, فی قولِهِ (التّائبون العابدون)97 و فی قوله (إنَّ المُسلمین و المسلمات98…) و فی قوله (قد افلَحَ المؤمنون)99… و چون به ذکر گناهت رسید مجمَل گفت, در دعوت با توبه گفت: و تُوبوا إلی الله جمیعاً ایُّهَ المؤمنون).100
و گفتند: ظاهر, توفیق طاعت است و باطن, عصمت از ریا و سُمعَت.
و گفتند: ظاهر, ذکر زبان است و باطن, ذکر او در دل و جان.
و گفتند: ظاهر, تلاوت قرآن است و باطن, علم اوست.
و گفتند: ظاهر,روشنایی روز است برای تصرّف معاش و باطن, تاریکی شب است برای خفتن بر فراش.
و گفتند: نعمت ظاهر آن است که این جا کرد بر تو و باطن آن که در شکم مادر کرد با تو.
و گفتند: ظاهر, الوان عطایا است و باطن, غفران خطایا.
و گفتند: ظاهر, رفع ذکر است و وضع وِزر و باطن, شرح صدر است.
و گفتند: ظاهر, علوّ است و باطن, دُنوّ, أمّا العُلُوّ فَفی قوله (و أنتم الأعلَون101…) و أمّا الدُّنُوّ فَفی قوله (أُولئک المُقرَّبون102) (ج15, ص297ـ299).
* س38, ی1: ص والقُرءان ذِی الذِکره
مفسّران خلاف کردند در معنای این کلمت [=ص]…
اهل اشارت گفتند: فعل ماضی است, ای (صادَ محمّد قلوبَ العارفینَ بالقرءان; محمد صید کرد دل های103 خدای شناسان به قرآن) (ج16, ص252).
* س51, ی28: … و بَشَّروهُ بِغلام علیم
اهل اشارت گفتند: چون ساره با بی فرزندی عِجل [نسخه بدل: عِجلی] فدا کرد و ایثار کرد که آن را چون فرزندمی داشت, ما او را به فرزند چون اسحاق بشارت دادیم (ج18, ص108).
* س55, ی19 و20: مَرَجَ البَحرین یَلتقیان* بَینَهما برزخ لایَبغیان
و اهل اشارت گفتند: مَرَج البَحرین, این دو دریا یکی معرفت دل است و یکی معصیت نفس; بَینَهما برزخ لایبغیان, تا معصیت نفس بغی نکند بر معرفت دل (ج18, ص255).
* س57, ی20: اعلَموا أنَّما الحَیوة الدّنیا لَعِب و لهو و زینة…
و بعضی اهل اشارت گفتند: لعب کلَعِبِ الصّبیان و لهو کلَهوِ الفِتیان و زینة کزینةِ النّسوان و تفاخُر کتَفاخُر الأقران و تکاثُر کَتَکاثُر الدّهقان (ج19, ص32)
* س76, ی5: إنَّ الأبرار یَشربون مِن کأس کان مِزاجُها کافورا
اهل اشارت گفتند: برای آن مزاج خمر ایشان کافور کنند تا دنیا بر دل ایشان سرد شود (ج20, ص74).
* س82, ی6: یا ایها الإنسان ما غَرَّکَ بِرَبّک الکریم
سَریّ [نسخه بدل: سریّ سقطی] گفت: غَرَّهُ رفقُ الله; به مدارایی که خدای با او کرد او را غرّه بکرده است. یحیی بن معاذ گفت: بِرُّهُ بِهِ سالِفاً و انِفاً; نیکوی او با بنده به اول و آخر او را مغرور بکرد. بعضی دگر گفتند از اهل اشارات: غَرَّهُ حِلمُهُ بِه; حلم خدای او را مغرور کرد (ج20, ص173).
* س83, ی28: عَیناً یَشربُ بِهَا المُقَرّبون
اهل اشارت گفتند: شربه ای [نسخه بدل: شربتی] باشد صرف ناممزوج که مقرّبان باز خورند بر بساط قُرب, در مجلس انس, در بستان عیش, به کأس رضا, بر مشاهده مصطفی(ع) (ج20, ص192)

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسی این حدیث را در بحارالانوار (ج89, ص103) از الدرة الباهرة نقل فرموده است. مولانا محسن فیض کاشانی این روایت را با اندک تفاوتی و با تعبیر (رووا عن الصادق), در تفسیر شریف الصافی (تحقیق السید محسن الحسینی الأمینیّ, ج1, ص67, طبع اول) آورده است.
از برای شرحی ـ هرچند کوتاه ـ روایت, ر.ک: سلطان محمد الجنابذی الملقّب بسلطانعلیشاه, بیان للسعادة فی مقامت العبادة, ج1, ص13و14 (طبع دوم, انتشارات حقیقت, 1381ش).
2. در این باب تکنگاری مستقلی به زبان فارسی درآمده است با این مشخصات:
سلیمان آتش, مکتب تفسیر اشاری, ترجمه توفیق هـ. سبحانی, چاپ اول, مرکز نشر دانشگاهی, تهران, 1381ش.
3. تعیین مصداق تفسیرهای مشهور اشاری خالص شاید بر کنار از اختلاف نظر نباشد ر.ک:
محمد عبدالعظیم زرقانی, مناهل العرفان فی علوم القرآن, اعتنی بتصحیحه الشیخ امین سلیم الکردی, ص389 (طبع دوم, دار احیاء التراث العربی, بیروت, بی تا); محمدحسین ذهبی, التفسیر والمفسرون, ج2, ص379 (بی نا, بی تا).
4. ر.ک: جعفر سبحانی, المناهج التفسیریة فی علوم القرآن, ص130 و131 (طبع دوم, مؤسسة الإمام الصادق(ع), قم 1422ق).
5. جعفر سبحانی, المناهج التفسیریه, ص131ـ 135; محمدعلی الصابونی, التبیان فی علوم القرآن, ص172ـ181 (طبع دوم: دار احسان للنشر والتوزیع, تهران, 1424ق/ 1382ش); ذهبی, التفسیر والمفسرون, ج2, ص352ـ 378; ملا عبدالله احمدیان, قرآن شناسی, ج2, ص379 (چاپ دوم, نشر احسان, تهران, 1382ش).
6. نگر: ذهبی, التفسیر والمفسرون, ج2, ص379.
7. برای نمونه, صاحب تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام در آغاز باب شانزدهم تألیف خویش که به (مقالات صوفیان) اختصاص داده است پیش از هر سخنی می نویسد: (و ایشان از اهل سنت باشند) (به تصحیح عباس اقبال آشتیانی, ص122 ـ چاپ دوم, شرکت انتشارات اساطیر, تهران, 1364ش).
پسان تر ـ و پس از آمیزش تشیّع با تصوّف در سده هفتم هجری ـ اندک اندک برخی این مدّعا را باژگونه ساختند و به اتحاد معنای تشیّع و تصوّف قائل شدند.
8. این با صرف نظر از نگارش هایی چون تفسیر منسوب به امام جعفر صادق(ع) (چاپ شده در مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلَمی) است که در صحّت انتساب آنها جای لیت و لعلّ بسیار هست. إن شاء اللهُ الرّحمن در گفتاری جداگانه به این تفسیر منسوب خواهیم پرداخت.
9. مکتوبات تفسیری شیخ مفید را که در نگارش های مختلف کلامی و فقهی و… او پراکنده است, آقای سید محمد علی ایازی در یک دفتر گردآوری کرده از سوی (بوستان کتاب قم) منتشر شده است.
10. رضا استادی, آشنایی با تفاسیر (به ضمیمه مسأله عدم تحریف قرآن و چند بحث قرآنی), ص189 (چاپ دوم, قدس, قم, 1383ش).
11. علی اصغر حلبی, آشنایی با علوم قرآنی (یا مقدماتی برای فهم قرآن مجید), ص60 (چاپ اول ـ ویراست دوم, اساطیر, تهران, 1383ش).
12. رضا استادی, آشنایی با تفاسیر, ص187.
13. جویا جهانبخش, در حضرت وحی و ولاء (تلخیص و بازنویسی منتخباتی از تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی), ص10و11 (چاپ اول, اهل قلم, تهران, 1384ش).
14. رضا استادی, آشنایی با تفاسیر, ص190.
15. برای نمونه ر.ک: گرایش های تفسیری در میان مسلمانان, ص221 (چاپ اول).
16. استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقالتی خواندنی از اثرپذیری ذهن برخی صوفیان از تناسبات جادو وش واژگان بشرح سخن رانده و نشان داده اند که پاره ای از گزاره های تصوّف نظری در سایه مناسبات صوری الفاظ تکوّن یافته است.
(متأسفانه مشخصات دقیق آن مقاله را هم اکنون در یاد ندارم. گمان می کنم در یکی از آغازین شماره های مجله بخارا به طبع رسیده بود).
17. طابعان تفسیر روض الجنان (شَخیدن) را در این عبارت به معنای (لغزیدن) گرفته اند ر.ک: روض الجنان, ج1, ص347 ـ واژه نامه; لیک به زعم این کمترین (شَخیدن) صورتی از مصدر آشنای (چَخیدن) است و معنای آن (برجوشیدن و سر برکشیدن و زبانه کشیدن).
18. (مادر موسی) از نسخه بدل ها به متن آورده شد.
19. درباره (هژده هزار عالَم), خواهندگان به یادنامه علامه امینی (به کوشش شهیدی و حکیمی) مقاله محمد پروین گنابادی رجوع فرمایند.
20. ضبط دو جمله اخیر با استمداد از نسخه بدل ها صورت گرفت.
21. یعنی به جای رکاب زین سواری پای در کفش سیاهی از چرم کردم و روان شدم, خودم راه می روم اما همچون سواره (روض الجنان,ج3, ص506).
22. توبه(9) آیه51.
23. بنابر نسخه بدل ها ضبط شد.
24. ایضاً بنابر نسخه بدل ها ضبط شد.
25. یعنی امروز روز عهد و پیمان شماست; پس کجاست وعده گاه و میعاد؟ هیهات که روز عهد شما را فردایی نیست (روض الجنان, ج3, ص516).
26. یعنی ملخ ها بر کشتزار من گذشتند. ایشان را گفتم راه خویش گیرید و بر تباه نمودن حریص نباشید. پس از میان ایشان یکی بر خوشه ای به خطابه ایستاد و گفت: ما در سفریم و به ناگزیر باید توشه برگیریم (در حضرت وحی و ولاء, ص50).
27. یعنی توشه من اندک است و خیال نمی کنم مرا به مقصد برساند. آیا به خاطر توشه گریه کنم یا بر درازنای مسافت (در حضرت وحی و ولاء, ص50).
28. یعنی فزونی دارایی مرد در این جهان عین کاهش است و سود آن, اگر نه محض حقیقت باشد, عین زیان (در حضرت وحی و ولاء, ص51).
این بیت, بیت آغازین چکامه اندرزی بلند آوازه ای است از ابوالفتح علی بن محمد بُستی ر.ک: الکُنی والألقاب, ج2, ص82, طبع مکتبة الصدر.
29. یوسف(12) آیه53.
30. به درستی دانسته نیست آیا این باقی اقوال هم در زمره کلام اهل اشارت محسوب شده یا نه … به هر روی, دور نیست.
31. بقره(2) آیه183.
32. همان, آیه216.
33. همان, آیه178.
34. محمد(47) آیه15.
35. کذا فی المطبوع.
36. دهر(76) آیه21.
37. شعرا(26) آیه80.
38. رعد(13) آیه39.
39. فرقان(25) آیه70.
40. ق(50) آیه29.
41. حشر(59) آیه3.
42. مجادله(58) آیه21.
43. نمل(27) آیه30.
44. (رغبت نمودن از…) که در این عبارت به کار رفته, گرده برداری شده است از (رَغِبَ عَن…) در عربی.
45. آل عمران(3) آیه31.
46. همان, آیه31.
47. احزاب(33) آیه43.
48. توبه(9) آیه91.
49.اعراف(7) آیه58.
50. نساء(4) آیه1.
51. حج(22) آیه78.
52. توبه(9) آیه128.
53. احزاب(32) آیه5.
54. (مدینه) از نسخه بدل ها افزوده شد.
55. اشارت است به حدیث شریف (أنا مدینة العلم و علیّ بابها…).
56. بقره(2) آیه16 و175.
57. توبه(9) آیه45.
58. همان, آیه53.
59. حج(22) آیه78.
60. توبه(9) آیه104.
61. یوسف(12) آیه21.
62. مؤمن(40) آیه7.
63. بنی اسرائیل(17) آیه70.
64. یعنی از بس او را دوست داشتم, عزم کردم که او را بکشم تا روز حشر رو در رو با من به جدال بپردازد, به طمع این که ایستادن ما بر صراط به درازا کشد و چشمم از دیدن او بهره مند شود; ما اولین دلدادگانی باشیم که در روز رستاخیز با هم خصومت می کنند و مردم گواه آنند (روض الجنان, ج10, ص415 و419).
65. انسان(76) آیه20.
66. تکلیف:مایه زحمت.
67. بقره(2) آیه272.
68. بنی اسرائیل(17) آیه7.
69. نزاع بر سر تو است و خصم و داور هم توئی.
70. اعراف(7) آیه170.
71. کهف(18) آیه30.
72. هرکس دیگران را برای زندگی اش می خواهد. ای کسی که زندگی ات را برای دیگران می خواهی (روض الجنان, ج10, ص419).
73. سایر: همه, جمیع.
74. یعنی ای خفته ای که دوست تو را از هر چه که در تاریکی بخزد نگهبانی می کند. چگونه دیدگان از امیری فرو بسته آید که از او به تو فواید بسیارمی رسد (روض الجنان, ج10, ص417 ـ با تغییر و تصرف).
75. انبیاء(21) آیه42.
76. مؤمنون(23) آیه11.
77. احزاب(33) آیه72.
78. فرقان(25) آیه23.
79. یس(36) آیه58.
80. آیا تا همین جا کلام اهل اشارت بود؟
81. در ادامه می نویسد: بیانش, حدیث رضا(ع) از پدرش, از پدرانش(ع) از امیرالمؤمنین از رسول(ع) که گفت: الإیمان معرفة بالقلب و إقرار باللّسان و عمل بالأرکان (روض الجنان, ج11, ص272).
82. در متن مطبوع (گفتند) است, ولی همه نسخه بدل ها (گفت) دارند.
83. یعنی بر کنار از دغدغه و دلبستگی غیر.
84. یعنی در آستانه بلوغ, آن گاه که پسری نارسیده بودم در مسلمان شدن بر همه تان پیشی جستم.
85. در متن مطبوع: به آن که. همه نسخه بدل ها: بازکه.
86مائده(5) آیه55..
87. همان, آیه30.
88. نمل(27) آیه10.
89. بعض نسخ روض الجنان: (نِعمةً) ـ که موافق قرائت بعض قرّاء است (نگر: روض الجنان, ج15, ص296).
90. مائده(5) آیه176.
91. حجرات(49) آیه7.
92. در مطبوع به صورت (لایَحتسب) مشکول گردیده است; لیک خوانش ما با سجع عبارت سازگارتر و از دیدگاه معنا نیز استوارترمی نماید.
93. فاتحه(1) آیه7.
94. بقره(2) آیه151.
95. یونس(10) آیه25.
96. همان.
97. توبه(9) آیه112.
98. احزاب(33) آیه35.
99. مؤمنون(23) آیه1.
100. نور(24) آیه31.
101. آل عمران(3) آیه139.
102. واقعه(56) آیه11.
103. در مطبوع (دل ها) بنا بر برخی نسخه بدل ها ضبط شد.

مقالات مشابه

تشیع اعتدالی و بازتاب آن در تفسیر شیعی

نام نشریهتحقیقات علوم قرآن و حدیث

نام نویسندهمرتضی ایروانی نجفی, محمدحسن شاطری احمد آبادی

اسماء و صفات الهی در تفسیر ابوالفتوح رازی

نام نشریهقرآن در آینه پژوهش

نام نویسندهاکبر فایدئی, سیفعلی زاهدی‌فر

اسماء و صفات الهی در تفسیر ابوالفتوح رازی

نام نشریهقرآن در آینه پژوهش

نام نویسندهاکبر فایدئی, سیفعلی زاهدی‌فر

گلگشتی در تفسیر روض الجنان

نام نشریهآینه پژوهش

نام نویسندهمحمدرضا پاک